چشمان عمیقا غمگین

به گزارش لیسون، خبرنگاران -حامد حسینی پناه کرمانی: جیانی واتیمو آن­گاه که از پسامدرن سخن می ­گوید می ­نویسد: اثرِ رهایی ­بخشِ خردمندانه ­گی ­های محلی تنها تضمینی عام برای وجهه­ بیشتر و اصالت نیست، و تنها به نشان دادن این که هرکس -اعم از زن، سیاه ­پوست، پروتستان و غیره- در نهایت واقعا چه هست بسنده نمی­ کند.

چشمان عمیقا غمگین

این واقعا چه بودن انسان، موضوعی است که همیشه دغدغه­ دانشمندان، فلاسفه و نیز ادبا بوده است.

مجتبی تجلی داستان خود را با راوی اول شخص شروع می­ کند تا با بخشی از دغدغه­ های شخصیت آشنا شویم: باید یک گوشه­ خلوت پیدا کنم. بیرون از هر هیاهو و دور از هر انسانی. تنهایی روح را پرآزاد می ­کند.

اما برای گفتن از خردمندانه ­گی ­های محلی داستان را به میان سوزمانی ­ها یا تیره­ای از کولی های ایران می­ کشاند و خودِ نویسنده بهتر از هرکس می ­داند: کار با آ ن­ها به این سادگی ­ها نیست. کولی ­ها اسم­شان روی­شان است. غربتی!

و شخصیت محوری دلباخته­ همان غربت بود. چون از وقتی به یاد می ­آورد این دار و دسته برایش حکم ماندن و گم­شدن و رفتن و جست­ وجو داشتند. بوی تازگی رفتن و نماندن دایم­ شان در شامه اش بر بوی گندیدگی­ شان می­ چربید. وسوسه­ رفتن را از میان جهانیی که نمی ­توانست با آدم­ هایش درست کنار بیاید شعله­ ور می­ کرد.

فردین رهامنش همان طور که از نام فامیلش هویداست، دغدغه­ رفتن دارد: روح آدمیزاد اگر شوری در آن مانده باشد، اگر میان دود و دم جهان یخ نزده باشد یک­بار هم که شده هوس رفتن می ­کند. رفتنی از روی آگاهی!

او جهت خودشناسی را با رفتن به میان کولی­ ها و تغییر ظاهر شروع می­ کند: صنم شروع به کار کرد اول سر فردین را تراشید. بعد بی ­رحمانه مژه­ هایش را از ته قیچی کرد. نصف ابروهایش را با تیغ زد. روغنی از شیشه ­ای کف دستش ریخت و آن­قدر روی صورت فردین دست مالید که چشمانش دو سه بار غش رفتند.

فردین به شهر برمی­ شود اما تصمیم به گم­گشتگی می ­گیرد. زیرا برای او که شیفته­ فلسفه است: هوس گم­ وگور شدن که همیشه از پس ناخودآگاهش سرک می­ کشید، این روزها مثل مادیان عاصی دمِ مسابقه بیرون دویده بود.

فردین تمام زندگی خود را میان تردید سپری کرده است: همیشه از شجاعت کردن می­ ترسید: مثل این­که مدام برای آن­چه می­ خواهم بکنم تردید داشته باشم. درست است که از این آویزانی میان تصمیم ­ها هیچ ­وقت به جایی نرسیده ­ام اما لااقل سرپا می­ مانم.

نه مادر هرگز فردین را درک کرده: مادرم می­ گفت: پسر همه­ جهان قرار نیست به کام تو باشد. تو باید خودت را با مردم ساز و روم بدهی.

و نه پدر: پدر مرا نمی­ فهمید یا من چنان فاصله­ ای ساخته بودم که دست ­نیافتنی بود.

البته که فردین خود نیز نمی­ داند گناه سرگردانی او در این عالم به گردن کیست: من خود را این­گونه خواسته بودم یا آنان مسئول چنین بودن من هستند؟

گاه جست­ وجو برای خویشتن عاقلانه و با شناخت است و گاه نمایشی برای همگام شدن با موج خودشناسی تصنعی: اغلب ما بدون ذره ­ای تعقل به دنبال چیزی می­ گردیم که ناپیدایی­ اش شیاع شده است. هیچ ­چیز به اندازه­ شیاع شدن شوق جست ­وجوی مردمان را تحریک نمی­ کند. حس کنجکاوی ذاتی بشر دروغی بیش نیست.

درست است که گم شدن یک حسن دارد. امید به یافتن! اما آدمی چه یقین­ هایی را به جرم آن­که بیش از اندازه یقین هستند به تردید همیشگی می­ کشاند.

و این تردیدها اعتماد به نفس را می­ گیرند و انسان را در پیدا کردن خود نیز دچار تردید می­ کند: یک نوسان عظیم روحی در زمانی کم می­ تواند حتی در پیدا کردن خودم به من کمک کند. کاری که سال­ هاست از آن درمانده­ ام.

فردین که دوستانش او را فردین گرگی خطاب کرده ­اند در ظاهر جدید، خود را بره­ خو معرفی می­ کند و نشان می ­دهد: برای اولین بار از رها کردن خود در وادی گم­گشتگی و پذیرفتن بی ­ردی­اش شاد بود. با خودش فکر می­ کرد وقتی در میان جمعی باشی که برای­شان تو خودت نیستی ولی برای خودت همان وجود قبلی گم­شده هستی، عواطف چه راحت ­تر و روان­ تر ظاهر می ­شوند.

نگاه فلسفی متفاوت شخصیت محوری در لایه­ های متن نمود پیدا می­ کنند: هر زیبایی می ­تواند سوراخ­ ها و دریدگی­ ها را زیر خویش پنهان کند. هرکس چیزهایی برای نهان داشته ­شدن و پنهان­ کاری دارد که آن­ را با بهترین نقش ­های متفاوت می­ پوشاند.

همین نگاه متفاوت باعث می­ شود او که می­ خواسته از خود ردی به جای نگذارد، گویی در همه ­جا حضور داشته و دیده شده است: به هر مکانی که باید می­ رفتیم، رفتیم و فردین از روز گذشته به همه­ آن­جاها رفته بود. تقریبا همه جا! بله همه ­جا! بی فایده گمان می­ کردیم او گم شده است.

همه­ کمیته ­هایی که برای پیدا کردن فردین تشکیل شده به نتایج مشابه رسیده­ اند: همه­ ما سردرگم هستیم. همه­ مان گول خورده­ ایم. مطمئن نیستم ولی این پسر اصلا گم نشده است. هرجایی رفتیم پر از شور و نشاط دیده شده است. به همه­ افرادی که در تماس بوده از برنامه­ هایش گفته است. به افرادی که اطلاع از ناپدیدشدن او نداشته ­اند و روح­شان هم خبر نداشت.

بازگشت فردین به میان کولی­ های همان سویه­ اصلی متن است؛ رهایی و رهایی بخشی خردمندانه­ گی­ های محلی:

فردین با حال زار گفت: می­ خواهم قاطی شما بشوم. می­ خواهم برای همیشه کولی شوم. چه کار کنم؟

صنم بلند خندید: دربه­ در می­ شوی ­ها!

و این در­به­ دری برای فردین رسیدن به خود است.

او می­ خواهد با غم آشنا شود تا با انسان آشنا شود: انسان­ ها می ­پندارند چشم­ ها صادق ­ترین هستند اما آدمیزاد چه هنرمندانه دروغ گفتن با آ ن ­ها را یاد گرفته است. تیر چشم ­های اندوهگین به درون چشمانی که نگاه­شان می­ کند فرو می ­رود. فقط آن­ ها، چشمان عمیقا غمیگن، صادقند.

علیرغم درونمایه­ خوب، رمان بی­ رَد از عدم ارتباط با مخاطب رنج می ­برد. متن نمی ­تواند جاذبه و کششی را که لازم است ایجاد کند.

گفت وگوهای فردین و آرام، که قرار است نقش مرشد به روی این شخصیت فرافکنی شود، خسته­ کننده هستند و گاه باعث می­ شوند فرایند داستان کند و گاه متوقف شود.

اتفاقات و رخدادها آن­چنان دور از ذهن و کنش ­های شخصیت ­ها به ­گونه ­ای غریب است که اجازه­ نزدیک شدن مخاطب به متن را نمی­ دهد.

حتی اشاره به باورهای بومی و محلی مانند اشاره به جن و دیو نیز نمی­ تواند جاذبه­ و کشش لازم را خلق کند: آرام نشست و لحنش از قبل جری­تر و نافذتر بود: خصوصا آن­ که شرایط را با خوابی که دیشب دیدم و بسیار صادقانه به نظرم آمد منطبق می ­بینم. البته چیزی هم باید اضافه کنم. شاید عد ه ­ای مخالفت کنند و این حق آن­هاست اما جریاناتی که می­ گذر د به طرز عجیبی به تجربه­ معاشرت با موجودات ماورائی­ای که در مدت اقامتم در قلعه­ رسول­ آباد با آن­ها محشور بودم پیوند می­ خورد. داخل آن قلعه­ شاه ­عباسی ویران و هرا س ­آور، صداهای­شان می­ آمد و ردی از دیدن­شان نبود.

کسی از میان جمع گفت: جن بودند. دیو و غول هم هست. قدیم ­ترها زیاد بودند. آل هم هست. عمه­ من دیده بود. سه روز بعد بچه­ اش افتاد.

فاصله افتادن بین داستان و مخاطب دلیل دیگری نیز دارد؛ کلماتی که در گویش محلی خراسان یا گناباد معنا دارند ولی استفاده از آن­ها در میانه­ متنی که بیشتر آن به فارسی معیار و آشنا نوشته و قابل درک برای مخاطب است به ناگهان مخاطب را از جهان داستان راوی بیرون می­ کشاند.

کلماتی مانند: اَند، اَشِه­دودو و هَراش و یا حتی پِرتو.

نام­ جاها مانند رامشگرو، غار بیمرغ و رسول­ آباد می­توانستند محل وقوع رخدادهای روایت اصلی داستان باشند تا نام­ هایی در حاشیه­ی اتفاقات متن.

درست است که جهان یک داستان بر مبنای تخیل نویسنده شکل می­ گیرد ولی درک مخاطب از متن است که به آن معنا می­ دهد.

در کمتر از یک روز، چیزهایی باهم از سر گذرانده بودند که قبل آن یافتن ردشان در ذهن هم سخت بود. یک ماجرای واقعی درهم ­آمیخته و قاطی که به رویای اول صبح می­ مانست. و این امر به مخاطب مجال نزدیک شدن به متن نمی­ دهد.

نباید اجازه داد متن بر علیه خود قیام کند؛ وقتی شخصی به دنبال کشف خود و جهان می ­رود پس در جهان متن عبارت تمام زندگی شوخی بی ­مزه ­ای است قیامی است تمام ­قد بر علیه خود متن.

دو سال زندگی در میان کولی­ هایی که دیگر مثل قبل نیستند. اسمی از غربتی بودن­شان مانده است. اگر برای فردین هیچ سودی نداشته اما او را به گونه ­ا ی تغییر داده که دیگر نه فردین گرگی است و نه بره­ خو، بلکه فردین آرام است.

منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران
انتشار: 3 آذر 1399 بروزرسانی: 3 آذر 1399 گردآورنده: lison.ir شناسه مطلب: 1246

به "چشمان عمیقا غمگین" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "چشمان عمیقا غمگین"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید